ماهان ماهان ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

ماهان من

روزمرگی های شش ماهگی

اینجا میخواستیم بریم بیرون یه روز بهاری، پارک نزدیک خونه مامان شیرین رفتیم  شما بغل مامان شیرین ( مامان بابایی) شما بغل مامان مریم (مامان خودم)  خونه مامان شیرین  بغل دایی مهربون  اینحا با بابایی رفتی حموم منم مشغول عکس گرفتن از شما  بعد حموم و خنده نازت  منو بابایی داشتیم با هم صحبت میکردیم،دیدیم شما برای اولین بار توی خواب به پهلوت چرخیدی و خوابیدی،سریع شروع کردیم به عکس انداختن، آخه خیلی ناز شده بودی ماهانم  ...
31 ارديبهشت 1394

روزمرگی های پنج ماهگی

فدای اون نگاه قشنگت    اینجا میخواستیم بریم فرحزاد،قبلش خونمون چند تا ازت عکس انداختم:   فرحزاد_سفره خانه درویش: آخه ببین چه جوری به مرغابیا زل زدی،آدم دلش میخواد درسته بخورتت  اینجا رفته بودیم خونه عمه سونيا:   ماهانم پسر نازم شما عاشق این عروسکتی      اولین غذا خوردن شما در 140 روزگی بود که خودم برات حریره بادوم درست کردم که خیلی ام دوست داشتی  ...
31 ارديبهشت 1394

نیمه دوم فروردین 94

اینحا داریم میریم بیرون، فدای اووووون خندت بشم من  پارک خونه مامان مریم که من و شما و مامان مریم رفتیم پسر نازم  اینجا رفتیم پاساژ، این سه تا نی نی همش دور و بر شما میومدن و باهات بازی میکردن و بوست میکردن،شما ام بهشون میخندیدی عشقم  ماهانم امسال روز تولدم با حضور گلی مثل تو خیلی قشنگ شده بود،پارسال شب تولدم بود که فهمیدیم خدا یه نی نی ناز به ما داده،خدارو شکر میکنم که پسری مثل تو رو به ما بخشیده ،مرسی که هستی ماهانم. امسال من دو تا جشن تولد داشتم،یکیشو با خانواده خودم و یکیش رو هم با خانواده بابایی،این کیک و گل رو بابایی خریده بود      این کیک هم بابای بابایی خریده بود ...
30 ارديبهشت 1394

نوروز 94 قسمت دوم و مسافرت شمال

چند روز اول عید به دیدو بازدید گذشت ،روز پنجم عید با خانواده مامان شیرین و عمو امین و عمه سونيا رفتیم شمال_انزلی. اینجا تازه راه افتادیم که شما ژست خواب گرفتی،الهی مامان فدات بشه  اینجا ساحل کاسپین رفتیم که عمو امین عینک مامانی رو به شما زده،چقدرم بهت میاد عسلم. شما بغل من و بابایی: اینجا داری به بابایی میخندی  بغل بابایی نشستی  روز هشتم برگشتیم.خداروشکر توی سفر اصلا اذیتمون نکردی. بقیه ام برای نگهداری شما خیلی کمکون کردن،بخصوص عمو شهرام(شوهر عمه سونيا)،بخاطر همین بهمون خوش گذشت. روز نهم هم رفتیم باغ سمت هشتگرد و یه شب موندیم و فرداش برگشتیم که اونجا هم خیلی خوب بود،این چند تا عکس هم ب...
26 ارديبهشت 1394

نوروز 1394 و 4 ماهگی

آخرین حمام شما در سال 93: اولین عکس شما در سال 94 : امسال بخاطر حضور شیرین تو نوروز برای من قشنگ تر از هر سالم بود. قربونت برم من جییییییییگرم،اینجا بغل بابایی هستی: اینجا هم بغل دایی هستی ماهان جونم: ...
24 ارديبهشت 1394

3 ماهگی

اولین دمر شدن شما در سه ماه و ده روزگی بود که خونه مامانی مریم رفته بودیم،روی تختشون گذاشتمت،یکم بالشت زیر سرت بلند بود،بعد چند لحظه من و مامانی مریم این صحنه رو دیدیم،از خوشحالی فقط بوست میکردیم.     اینجا ام خسته شده بودی دیگه قربونت برم من  ...
24 ارديبهشت 1394

2 ماهگی

اینجا 44 روزته نفسیییییی،من و بابایی بوست کردیم خندیدی، فدای اون خندت  اینجا 40 روزته مامانی    ماهانم ما شمارو 39 روزگی ختنه کردیم، خیلی واسه من و بابایی سخت بود،آخه اصلا تحمل گریه شمارو نداشتیم.اینجا بعد از ختنه هست که زیاد حال نداری پسرم. شبش بابا وحید برای شما کیک خرید  پایان دو.ماهگیت روز 19 بهمن ماه  برای واکسن با بابایی سه تایی رفتیم بهداشت،اول قد و وزنت رو گرفتن که خداروشکر خوب بود،قدت 60 سانت و وزنتم با لباس 6200 بود.  قبل واکسن بهت استامینوفن داده بودم تب نکردی اما موقع زدن واکسن الهی بمیرم کلی گریه کردی.جای واکسنم تا دو روز درد میکرد فدات بشم  ...
23 ارديبهشت 1394

1 ماهگی

چه خوشگل خوابیدی  اینجا شما 25 روزته عزیزم  نمیدونم اینجا چرا اینقدر تپلی افتادی،اینجا شما یه ماهته عزیزدلم    ...
23 ارديبهشت 1394

اولین عکس های تولد

پسرم یسری عکس میذارم با توضیحات کوتاه تا سریع وبلاگتو بروز کنم نفسم. اولین عکس ماهان تو بیمارستان: قربونت برم من مامانییییی که کلات برات بزرگه😘😘😘 فدای اون دست و پای کوچولووووووت  پسرم شما با وزن 3270 گرم و قد 50 سانت و دور سر 36 سانت بدنیا اومدی عزیزم. ...
23 ارديبهشت 1394

سلام عزیز دلم

سلام به پسر عزیزم، ماهانم بالاخره بعد از چند ماه امروز تونستم بیام اینجا و برای شما وبلاگ درست کنم. عزیزدلم شما الان پنج ماه و پنج روزه که دنیای ما شدی. خدای مهربون شمارو توی یکی از روزای قشنگ پاییزی به من و بابا وحید مهربونت هدیه داد. اول یکم از خودمون برات میگم: من مینا متولد 1370 و عشقم وحید متولد 1362 هستیم،من و وحید 25 آذر 88 با هم آشنا شدیم و 31 تیر 89 عقد کردیم و روز عروسیمون هم 29 شهریور ماه 1390 بود که زندگی عاشقانمونو زیر یک سقف شروع کردیم.   من دقیقاً شب تولدم یعنی 26 فروردین 93 بود که متوجه شدم خدای مهربون یه نی نی ناز به منو و بابایی هدیه داده،قشنگ ترین هدیه تولدم تو بودی پسر نازم. من و وحید کلی خوشحا...
23 ارديبهشت 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماهان من می باشد